رمان «گلهای بومادران» داستان جوان راهزنی به نام اشکبوس است که به همراه گروهی تحت فرمان فردی که در داستان او را خان مینامند. اشکبوس و دوستانش در بیابان و پشت صخرهها کمین میکنند و کاروانهای بخت برگشته را محاصره میکنند و مال و اموالشان را به غارت میبرند. تا اینکه نوبت به غارت کاروان ارباب میرسد که مسافر کربلاست. این بار دست و دل اشکبوس و رفیقش میرزا میلرزد و حاضرند هر کاری کنند تا خان به کاروان ارباب حمله نکند.