در قسمتی از کتاب آمده است:«روز اولی که مردم با صدای خرناسههای قربان دیو را شنیدند خیال کردند جانوری عجیب و غریب پیدا شده. صدای نفسهایش از پایین ده شنیده میشد. مردم تا صبح چشم روی هم نگذاشتند. صبح اول وقت زن و مرد، پیر و جوان ، آدم و حیوان از خانهها ریختند بیرون. هر کس چیزی میگفت عدهای میگفتند «آل است» بعضیها میگفتند «این خرناسههای دیو است همان دیوی که...
داستان نوجوان « سیاره یخی» نوشته حمید نوایی لواسانی» است. در قسمتی از این کتاب آمده است:« ردیابها آماده باشند... سفینه روی سکوی شماره یک چرخید و از سمت قاعده روی صفحه یخ زدهای نشست که میتوانست تا عمق صد متری پایین برود. اما این مسافران سفینه بیآنکه از راهروهای زیر زمینی پایین بروند، قصد داشتند تا روی سطح سیاره وارد پلوتون پیمای کوچکی که تنها وسیله مناسب برای جابهجایی بود، بشوند.
رمان نوجوان « مسافر دریا» نوشته محمدرضا یوسفی در انتشارات مدرسه به چاپ رسیده است. در قسمتی از این کتاب آمده است:« عبدو عقلش را یک کاسه کرد و به این نتیجه رسید که هر جوری شده با ناخدا مراد به دریا برود. باز به سراغ او رفت و با التماس گفت:« جاشو نمیخواهی؟» ناخدا مراد با خشم گفت:« جاشویی کار بچهها نیست، برو بگو بابایت بیاید». عبدو فریاد زد :« نامرد بابایم را بردی به دریا انداختی خاطرت نیست. مش رحمان را میگویم».