کتاب «صد روز کُما (با نگاهی به زندگینامه شهید محسن حججی)» مشتمل بر ۱۶ روایت داستانی و در پایان زندگینامه یکی از مدافعان حرم به نام محسن حججی است که نوع دستگیری و شهادتش و تصاویری که از آن لحظات منتشر شد، صحنه هایی از عاشورای ۶۱ هجری را تداعی می کند.
«ذوزنقه»، «برخورد»، «کما»، «ابر و توفان»، «عکس یادگاری»، «انگشتر یادگاری»، «ابرام سیا»، «آقا ضیا»، «تعلیق»، «آشنایی»، «الف،ب»، «شهرک امید»، «جمله کلیدی»، «دفترچه تانک»، «مَخاله» و «کافه ۷۸» عنوان های ۱۶ داستان این کتاب است.
«کُما» سومین داستان کتاب است که نویسنده آن را اینگونه نوشته است: «آدم ها می آیند و می روند. مثل مسافران یک ایستگاه. گاهی شادند و گاه پریشان. خیلی های دیگر هم انگار خسته اند. این جا هم مثل همان کافه ای ست که من با شتاب از آن جا آمدم بیرون. اما نورش خیلی خیلی زیاد است. خودم را می بینم که زیر یک دستگاه، به زورِ کپسول اکسیژن نفس می کشم. خیلی ها آمده اند. کاش بتوانم به نازنین بگویم دنیال کیفم بگردد. کاش نادر اقلا بتواند حرف هایم را بفهمد. می گویند دوقلوها مثل یک روح توی دو تا جسم اند. اما نادر انگار فقط توی خودش است نه به اطراف نگاه می کند نه با کسی حرف می زند.
حس کسی را دارم که در حال خداحافظی در فرودگاه باشد و برای عزیزانش پشت شیشه های گیت پرواز دست تکان بدهد و آن ها فقط اشک بریزند. چهره هایشان در غم سنگینی فرور فته. انگار هریک برای خودشان رازی دارند. شاید به خاطراتشان با من فکر می کنند. شاید در ناامیدی عمیقی فرو رفته اند.
حالا به سبکی رسیده ام. دلم می خواهد بار سنگین هستی را روی همین تخت جا بگذارم. همه چیز در سفیدی و مه فرو می رود. حتی آن ها که پشت شیشه های مات به بدرقه مسافر آمده اند.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.